کد مطلب:312254 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242

پیمان بر سر جان
تاریخ طبری این گونه گزارش كرده است:

چون شب فرا رسید، حسین (ع) گفت: «هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه جملا ثم لیأخذ كل رجل منكم بید رجل من اهل بیتی ثم تفرقوا فی سوادكم و مدائنكم حتی یفرج الله فان القوم انما یطلبونی ولو قد اصابونی لذهلوا عن طلب غیری؛ اكنون شب فرا رسیده و شما را می پوشاند. شب را شتر راهوار كنید هر یك از شما دست مردی از خاندان مرا بگیرد و سپس در بیابان ها و شهرهایتان پراكنده شوید تا خداوند فرجی حاصل كند. این مردم مرا می خواهند و اگر به من دست یابند، از طلب دیگران می گذرند.» در این حال و پس از این سخنان، برادران و فرزندان و برادرزادگان او و نیز پسران عبدالله بن جعفر گفتند: برای چه؟ برای این كه پس از تو زنده بمانیم؟ خدا هرگز آن روز را نیاورد. نخستین كسی كه این سخن را گفت عباس بن علی بود [1] .

مقاتل الطالبیین این ماجرا را چنین نوشته است:



[ صفحه 97]



آن حضرت فرمود: «اللهم انك تعلم انی لااعلم اصحابا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت خیرا من اهل بیتی فجزاكم الله خیرا فقد آزرتم و عاونتم و القوم لا یریدون غیری ولو قتلونی لم یبتغوا غیری احدا فاذا جنكم اللیل فتفرقوا فی سواده و انجوا بانفسكم؛ خدایا، تو می دانی كه من یارانی بهتر از یاران خود نمی شناسم و خاندانی را بهتر از خاندان خود نمی دانم. خداوند جزای خیر به شما دهد. همراهی و یاری كردید، ولی این قوم جز من كسی را نمی خواهند. اگر مرا بكشند به دیگری كاری ندارند. پس هر گاه شب فرا رسید، در پناه سیاهی آن پراكنده شوید و خود را نجات دهید.»

در این حال، عباس بن علی، برادر حسین علیه السلام و علی، فرزندش، و فرزندان عقیل برخاستند و چنین گفتند: پناه بر خدا! پس وقتی باز می گردیم به مردم چه بگوییم؟ بگوییم مولا و سالار و فرزند سرور خویش را ترك كردیم، او را هدف تیرها و نیزه ها و خوراك درندگان رها ساختیم و به خاطر میل به زندگی از او گریختیم؟ پناه بر خدا! ما به زندگی تو زنده ایم و با تو می میریم. در این حال، حسین گریست، آنان نیز گریستند و او آنان را دعا كرد! [2] .

اوج وفاداری و دلیری عباس (ع) در این ماجرا به تصویر در آمده است. او و دیگر یاوران حسین (ع) حیات و مرگ را تنها در كنار حسین (ع) می پسندند و از لذات زودگذر دنیایی و زندگانی چند روزه ی آن به آسانی می گذرند و چشم به فردایی روشن و حیاتی قدسی گشوده اند.


[1] تاريخ الطبري، ج 4، ص 318؛ بحارالانوار، ج 44، ص 315؛ الكامل، ج 4، ص 58: «فقال له اخوته». الارشاد، ج 2، ص 91؛ اللهوف، ص 39؛ الفتوح، ج 5، ص 170؛ وقعة الطف، ص 198: «فبدأ القول العباس بن علي (ع) فقال له: لم نفعل [ذلك]؟ ألنبقي بعدك؟...»؛ ابصار العين، ص 29.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 113.